احجارالزّيت
امير مؤمنان علي عليه السّلام از مسجد بيرون آمد و در راه حدود سي گوسفند ديد... آن گاه فرمود:
«سوگند به خدا که اگر به تعداد اين گوسفندان ياوراني مي داشتم که براي خدا و رسولش خيرخواه باشند، قطعاً اين فرزند خورندۀ مگس ها را از سلطنتش خلع ميکردم».
وقتي که علي–عليه السّلام- آن روز را به پايان رساند، سيصد و شصت مرد، با آن حضرت بيعت کردند که تا پاي جان از او حمايت کنند، علي عليه السّلام خواست آنها را امتحان کند که آيا راست ميگويند يا نه، به آنها فرمود: برويد، فردا با سرهاي تراشيده در محل «احجار الزّيت» نزد من بياييد.
ولي تنها پنج نفر با سرهاي تراشيده آمدند!!، نخست ابوذر آمد، بعد مقداد، سپس حُذَيفةبن يمان، و پس از او عمّارياسر و در آخر سلمان آمد؛ امام علي عليه السّلام دستهايش را به سوي آسمان بلند نمود و عرض کرد:
«خدايا! اين قوم مرا در ضعف قرار دادند، چنانکه بني اسرائيل هارون (برادر موسي) را تضعيف نمودند...
آري، اين است سرگذشت مظلومي که او را بعد از پيامبر تنها گذاشتند. پروردگارا مرا ياري کن که هرگز دلِ حجّت خدا را با خطاهايم آزرده نکنم.
و در ادامه میخوانید:
سخنراني امير مؤمنان علي -عليه السّلام-
امتحان از ياران و عدم قبولي آنها
پيامهاي ابوبکر به امير مومنان حضرت علي -عليه السلام- و پاسخهاي آن حضرت
فاجعه ي بزرگ
حديثي ديگر