کمي که دشمنان نزديکتر شدند ، به ايمن و ابوواقد گفتند تا کاروان را نگه داشته ، شتران را خوابانده و زنان را از آنها پياده کنند وبه گوشهاي ببرند. و خود به جاده برگشته و به سوي مهاجمان روانه شدند . اينک در خم جاده، مهاجمان که به سرعت برق و باد ميشتافتند ، ایشان را ديدند که با شمشيري برکشيده از نيام و آهيخته، ايستاده و گويي منتظر ايشان است.